قرآن كريم و فلسفه‏ى امامت

پدیدآورعلی ربانی گلپایگانی

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 999 بازدید
قرآن كريم و فلسفه‏ى امامت

على ربانى گلپايگانى
خلاصه مقاله

امامت، در قرآن كريم، از جايگاهى بس بالا و والا برخورداراست . امام، به عنوان خليفه‏ى خداوند د ر زمين، كامل‏ترين انسان و فلسفه‏ى خلقت‏به شمار آمده است . جايگاه رفيع امامت را از اين جا مى‏توان به دست آورد كه خداوند حكيم، پس از آن كه ابراهيم خليل ( عليه‏السلام) به مقام نبوت و رسالت، مقام امامت را به وى عطا كرد .
از ايات قرآن به روشنى به دست مى‏آيد كه خداوند، جهان را براى انسان آفريده است و فلسفه‏ى آفرينش انسا، اين است كه با پرستش خداوند و مسابقه در اعمال صالح، به مقام قرب الهى و كمال مطلوب خويش برسد . از اين روى، انسان گاهى، فلسفه و هدف آفرينش جهان است .
مقام امامت، عالى‏ترين مقامى است كه بشر مى‏تواند به آن دست‏يازده . اين مقام، موهبتى است الهى كه خداوند به برگزيدگان از افراد بشر، آقاى كه خلفاى الهى در زمين بوده‏اند، اعطا كرده است .
از آن جا كه پيامبر اكرم ( صلى‏الله عليه‏و آله‏وسلم) امام همه‏ى امامان است، پس در حقيقت، برترين انسان و كامل‏ترين فلسفه‏ى خداوند در زمين بوده است‏بدين جهت است كه در حديث قدسى آمده است: «لولاك لما خلقت الا فلان . . .»
مطلب ديگرى كه از ايات قرآن كريم در باره‏ى امامت‏به ديت مى‏آيد، اين است كه امام، علاوه بر اين كه واسطه‏ى هدايت‏بشر به معناى ارائه‏ى طريق است، واسطه‏ى هدايت‏به معناى ايصال الى المطلوب نيز هست . او، با استناد به امرالهى، در روح و جان هدايت‏جويان و سالكان طرق حق، تاثير مى‏گذارد و آنان را به كمال مطلوب‏شان مى‏رساند .»
امام، از هدايتى ويژه يعنى هدايت‏بى‏واسطه، برخوردار است اگر چه هدايت امام، بالذات نيست; يعنى، او نيز چون ديگر افراد بشر، وامدار هدايت الهى است، ولى هدايت اليه، بدون واسطه، به وى اعطاى گرديده است، و او، خود، واسطه‏ى هدايت ديگران است .
امام، همان گونه كه در دين، معيار حق و باطل و ميزان هدايت و ضلالت است، در آخرت نيز معيار و ملاك سعادت شقاوت خواهد بود، «يوم ندعو كل اناس بامامهم‏» .
در نوشتار پيشين، ديدگاه متكلمان اسلامى را درباره‏ى فلسفه‏ى امامت، بررسى كرديم . اجراى احكام و حدود اسلامى، برقرارى نظم و امنيت و عدالت در جامعه‏ى بشرى، دفاع از كيان اسلام و امت اسلامى، اهداف و مسؤوليت‏هاى امامت از ديد همه‏ى متكلمان اسلامى (اعم از سنى و شيعى) است .
متكلمان اماميه، علاوه بر اهداف و مسؤوليت‏هاى ياد شده، تبيين درست‏شريعت و حفظ آن از خطر تحريف را از برجسته‏ترين اهداف امامت و شئون و وظايف امام دانسته‏اند .
اهميت اين مسئله، ايجاب مى‏كند كه با تتبع و تامل بيش‏تر در قرآن كريم - كه اساسى‏ترين مرجع عقايد و احكام اسلامى است - به بررسى فلسفه‏ى امامت‏بپردازيم . نوشتار حاضر، اين هدف را دنبال مى‏كند .

كاربردهاى امام در قرآن

قبل از هر چيز، لازم است كاربردهاى واژه‏ى «امام‏» را در قرآن بررسى كنيم و كاربرد مورد نظر در اين بحث را روشن سازيم:
1 - افرادى از بشر كه از جانب خداوند به عنوان امام برگزيده شده‏اند; خداوند درباره‏ى حضرت ابراهيم، عليه‏السلام، فرموده است: (انى جاعلك للناس اماما) (1)
2 - افرادى از بشر كه كفر و تباهى را برگزيدند و كافران و تبهكاران به آنان اقتدا كرده‏اند; خداوند در قرآن مى‏فرمايد: (فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم) (2) امامان كفر را بكشيد; زيرا، آنان، به عهد و پيمان خود وفا نمى‏كنند .
3 - كتاب آسمانى; خداوند درباره‏ى تورات فرموده است: (ومن قبله كتاب موسى اماما ورحمة) (3) ; پيش از قرآن، كتاب موسى را نازل كرديم كه امام و رحمت‏خداوند براى بنى‏اسراييل باشد .
4 - لوح محفوظ; خداوند در قرآن فرموده است: (وكل شى‏ء احصيناه فى امام مبين) (4) ; هرچيزى را در امامى آشكار (لوح محفوظ) ثبت كرده‏ايم .
از آن جا كه وقايع و حوادث، از پيش، در لوح محفوظ ثبت و ضبط گرديده، و از آن جا سرچشمه مى‏گيرند و با آن مطابقت دارند، از «لوح محفوظ‏» ، در اين آيه، به «امام مبين‏» تعبير آورده شده است . (5)
از كاربردهاى ياد شده، آن چه در اين بحث مقصود است، همان كاربرد نخست است; يعنى، كسانى كه از جانب خداوند، به عنوان امام و رهبر آدميان برگزيده شده‏اند:
از تدبر در آيات قرآن، به دست مى‏آيد كه امامت‏به معناى ياد شده، دو فلسفه‏ى اساسى دارد:
الف) امامت، فلسفه‏ى خلقت جهان است; يعنى، بدون وجود امام، آفرينش آسمان‏ها و زمين و آدميان، لغو و بى‏حاصل خواهد بود .
ب) امامت، واسطه‏ى رسيدن انسان و ديگر موجودات - كه شايستگى هدايت‏اى عقلانى و وحيانى را دارند - به كمال مطلوب‏شان است: يعنى، امام، واسطه‏ى هدايت‏بشر به معناى ايصال به مطلوب است .
البته، مقصود، اين نيست كه اهداف وشنوى امامت، منحصر در دو مطلب ياد شده است، بلكه اين دو شالوده و بنياد امامت در ديگر ابعاد و قلمروها اين نكته، از بحث‏هاى بعدى روشن خواهد شد .
اينك، به تبيين اين دو مطلب از ديدگاه قرآن كريم مى‏پردازيم:

بخش يكم - امامت و فلسفه‏ى خلقت

براى آن كه روشن شود كه امامت، فلسفه‏ى خلقت انسان و جهان است، بايد دو مطلب زير را با رجوع به آيات، مورد پژوهش قرار دهيم .
1 - انسان كامل، فلسفه‏ى خلقت جهان است .
2 - اما، انسان كامل است .
3 - در تبيين دو مطلب ياد شد، مطالب زير نيز روشن خواهد شد:
1 - انسان كامل، خليفه‏ى خداوند در زمين است .
2 - پيامبران الهى، امامان و خلقاى الهى بوده‏اند .
3 - خلافت الهى با امامت ملازمه دارد .
4 - امامت و خلافت الهى، پس از پيامبران استمرار دارد .
مطالب ياد شده، عناوين و سرفصل كلى بخش نخست اين نوشتار را تشكيل مى‏دهند .

انسان كامل، فلسفه‏ى خلقت است .

از مطالعه‏ى قرآن، به روشنى به دست مى‏آيد كه انسان، در نظام تكوين و تشريع الهى، موقعيت و جايگاه ويژه‏اى دارد، از نقش محورى و مركزى برخوردار است . قرآن كريم، آشكار يادآور شده است كه خداوند همه‏ى زمينى را براى انسان آفريده است: «هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا (6) » .
نيز در جاى ديگر يادآور شده است كه زمين، به منزله‏ى بساط و فرشى گسترده، و آسمان، چونان سقفى برافراشته براى آدميان است، و خداوند، از آسمان، آب فرو مى‏فرستند و گياهان و انواع ميوه‏ها را روزى انسان‏ها مى‏سازد: «الذى جعل لكم الارض فراشا والسماء بناءالله وانزل من السماء ماءالله فاخرج به من الثمرات ازقالكم (7) » .
شب و روز نيز در خدمت‏بشر قرار داده شده تا در شب، آرامش يابد و در روز، از روشنايى هوا، براى كسب و كار و تامين عيشت‏خويش بده بگيرد: «هو الذى جعل لكم الليل لتسكنوافيه و النهار مبصرا (8) » .
نكته‏ى مهم، اين است كه هدف از آفرينش انسان و آفرينش جهان براى او، اين نبود، و نيست كه او در حيات مادى و زندگى دنيوى، كامجويى بيش‏ترى كند و وسيله‏ى لذت‏گرايى او به طور كامل فراهم باشد، بلكه فلسفه‏ى آفرينش او و آفرينش جهان براى او، اين بوده است كه راه حق‏شناسى و حق‏پرستى را بپويد و از دين رهگذر، به كمال مطلوب خويش كه همانا قرب به خداوند و لقاء الله است، برسد . در آياتى كه پيش از اين يادآور شديم به اين نكته اشاره شده است . خداوند، نخست، آدميان را مخاطب ساخته و آنان را به عبادت پروردگارى كه آنان را آفريده است، فرا مى‏خواند: «يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم والذين من قبلكم لعلكم تتقون (9) » . آن گاه يادآور مى‏شود كه پروردگارى كه آنان بايد او را پرستش كنند، كسى است كه زمين و اسمان را براى آنان آفريده و از آسمان، آب نازل مى‏كشد، و از زمين، گياه و ميوه مى‏روياند تا رزق بشر تامين گردد، و بنابراين، نبايد براى خداوند، شريك برگزينند: «الذى جعل لكم الارض فراشا والسماء بناء الله وانزل من السماء ماءا فاخرج به من الثمرات رزقالكم فلا تجعلوا لله انداد الله وانتم تعلمون (10) »
قران كريم، اين حقيقت را كه هدف آفرينش اشك و جهان، اين است كه انسان‏ها آزموده شوند و در ميدان ايمان و عمل صالح از هم‏گوى سبقت را بربايند و سعادت و كمال مغلوب خويش را در آغوش گيرند، در آيات بسيارى و به روش‏هاى گوناگون، بيان كرده است . خداوند در سوره‏ى كهف آيه‏ى هفتم مى‏فرمايد: «انا جعلنا ما على الارض زينة لها ليبلوهم ايهم احسن عملا» ; اما، آفريده‏هاى زمينى را زينت‏بخش زمين قرار داديم تا آدميان را بيازماييم كه كدام يك نيكوكارترند .
سيوطى، در ذيل اين آيه، از پيامبر اكرم ( صلى‏الله عليه‏و آله‏وسلم) حديثى را روايت كرده كه بسيار آموزنده است‏يكى از اصحاب پيامبر، از آن حضرت از معناى اين آيه مى‏پرسد . پيامبر ( صلى‏الله عليه‏و آله‏وسلم) پاسخ مى‏دهد . «ليبلوكم ايكم احسن عقلا واورع على محارم الله و اسرعكم في طاعة الله (11) ; خداوند، مى‏خواهد شما را بيازمايد تا روشن شود كه كدام يك از شما عاقل‏تريد و در پرهيز از محارم الهى پروا پيشه‏تر و در اطاعات خداوند شتابان‏تر; يعنى در، اين آزمون بزرگ الهى، با پشتوانه‏ى عقل مى‏توان پيروز گرديد . اين عقل است كه ستايش و پرستش خداوند را به عنوان شكرگزارى نعمت‏هاى الهى بر انسان واجب مى‏كند و ايشان را به دورانديشى و آينده‏نگرى بر مى‏انگيزد تا سعادت ابدى خويش را قربانى لذت‏هاى زودگذر و حيات كوتاه دنيوى نكند .
با چنين تاملات عقلانى است كه انشاى مى‏كوشد در پرهيزگارى و فرمانبردارى از خداوند، گوى سبقتت را از ديگران بربايد و به كمال مطلوب و سعاد برين دست‏يازد .
از آن چه گفته شد، اين مطلب به دست آمد كه انسان كامل، كسى است كه در عقيده و عمل، هرگز از مسير حق منحرف نمى‏گردد، و راه حق را به درستى مى‏شناسد، و به نيكوترين وجه ممكن، مى‏پيمايد . چنين انسانى است كه جهان براى او آفريده شده است، و برقرارى نظام كيهانى، به ميمنت وجود او است .
انسان كامل، حجت‏خداوند در زمين است، و اگر لحظه‏اى حجت‏خداوند در زمين نباشد، وجودش لغو خواهد بود، و چون كار لغو، از خداوند صادر نمى‏شود، حيات زمينى، مختل مى‏گردد . در احاديث‏بسيار وارد شده است كه اگر زمين به دل صحبت و امام باشد، اهل‏اش را فرو خواهد برد (12) : «لو ان الامام رفع من الارض ساعة لساخت‏باهلها» .
بر همين اساس است كه در دعاى عديله، درباره‏ى وجود اقدس امام عصر (عجل‏الله‏تعالى‏فرجه‏الشريف) آمده است: «بيقائه بقيت الدنيا، و بيمنه رزق الورى، وبوجوده ثبتت الارض والسماء . (13)
از تامل و تدبر در قرآن و سخنان پيشوايان معصوم، به روشنى به دست مى‏آيد كه امام، در هر زمان، مصداق و نمونه‏ى كامل‏ترين انسان روزگار خويش است، و از طرفى، هدف از آفرينش جهان، انسان كامل بوده است . نتيجه‏ى اين دو مقدمه، اين است كه وجود امام، فلسفه‏ى خلقت جهان به شمار مى‏رود . تبيين اين دو مطلب، چنين است:

انسان كامل خليفه‏ى خداوند در زمين است .

قرآن كريم . يادآور مى‏شود كه خداوند، خطاب به فرشتگان فرمود: «انى جاعل فى الارض خليفة (14) » . فرشتگان، از اين تصميم الهى به شگفت آمدند و با توجه به اين كه موجود زمينى، با لغزش و خطا همراه است و چه بسا دست‏به فساد و تباهى - كه با مقام خليفة اللهى سازگارى ندارد - خواهد زد، به خداوند گفتند: «اتجعل فيها من يفسد فيها ويسفات الدماء ونحن نسبح بحمدك ونقدس لك‏»
حاصل سخن فرشتگان، اين است كه خليفه‏ى خداوند، بايد موجودى قدسى و پيراسته از تباهى و فساد باشد، و اين ويژگى، از آن فرشتگان است كه موجودهايى نورانى و آسمانى‏اند، نه بشر كه موجودى است زمينى و خاكى خداوند . اين سخن فرشتگان را رد نكرد، اما به آنان فرمود: «انى اعلم مالا تعلمون‏» ; يعنى درست است كه انسان موجودى است زمينى و خاكى، و موجود زمينى از آن جهت كه زمينى است، با زمينه‏هاى گناه و انحراف همراه است، ولى در اين موجودى كه بنا است‏به مقام خلافت الهى برسد، ويژگى‏هايى نهفته است كه او را از فساد و تباهى باز مى‏دادرد و به مقام و مرتبه‏اى مى‏رساند كه فراتر از مقام و مرتبه‏ى فرشتگان است . از اين روى، حقايق و اسرار هستى را به آدم ( عليه‏السلام) آموخت و آن گاه از فرشتگان خواست كه آن حقايق را باز گويند . آنان از عهده‏ى اين كار برنيامدند، ايمان خود به علم و حكمت الهى را يادآور شدند:
«وعلم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة فقال انبئونى باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم‏» (15) ; خداوند، همه‏ى نام‏ها را به آدم آموخت . آن‏گاه آن‏ها را به فرشتگان عرضه كرد و گفت: «اگر راست مى‏گوييد (كه شما شايسته‏ترين موجود براى خليقة الهى هستيد) اين نام‏ها را برا من بيان كنيد .» فرشتگان گفتند: «ما، جز به آن چه تو به ما آموخته‏اى، آگاه نيستيم . تو داناى بالذات و حكيم هستى .» .
از اين آيات، نكات زير به دست مى‏آيد:
1 - مقام متعالى و قدسى هر موجودى، ريشه در علم و آگاهى دارد . به عبارت ديگر علم و معرفت، سرچشمه‏ى كمال و تعالى وجودى است .
2 - علوم و معارف موجودات، عاريتى و بالغير بوده و جلوه‏اى از علم ذاتى خداوند است .
3 - عالى‏ترين مرتبه‏ى اين علم، در اختيار افرادى از بشر است كه به مقام خليفة اللهى رسيده‏اند و مقام علمى و قدسى آنان، فراتر از مقام فرشتگان است .
4 - گزينش‏هاى الهى، بر اساس علم و حكمت است، و فعل خداوند، از هر گونه كاستى، پيراسته است .
5 - از آيه‏اى كه پس از آيات پيشين آمده، به دست مى‏آيد كه اين علم ويژه كه در اختيار خليفه‏ى خداوند در زمين قرار دارد، فراتر از علوم و آگاهى‏هاى مربوط به ظواهر موجودات است، بلكه آن، علمى است كه به غيب و ملكوت آسمان‏ها و زمين تعلق دارد: «قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السماوات و اى ارض‏» (16) .
نيز در باره‏ى حضرت ابراهيم ( عليه‏السلام) مى‏فرمايد: «ما، ملكوت آسمان‏ها و زمين را به ابراهيم نشان مى‏دهيم تا از كسانى باشد كه در عالى‏ترين مرتبه‏ى يقين قرار دارند .» :
«وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات والارض وليكون من الموقنين (17) » .
6 - از ايات پيشين، اين نكته نيز به دست آمد كه خليفه‏ى خداوند در زمين، كاملترين انسان در عصر و روزگار خويش است، همان گونه كه كامل‏ترين و برترين آفريده‏ى خداوند نيز هست .
اين مطلب كه خليفه‏ى خداوند در زمين، برترين موجودات از اين جا به دست آمد كه فرشتگان - كه از مقام قدسى ويژه‏اى برخوردارند - نتوانستند از آن چه خداوند به آدم ( عليه‏السلام) آموخت، خبر دهند، يعنى، مقام آدم ( عليه‏السلام) از مقام فرشتگان بالاتر است .
دليل بر اين كه خليفه‏ى خداوند در زمين، كامل‏ترين انسان عصر خويش است، اين است كه او، مقتدا و اسوه و الگوى علمى و عملى ديگران است، و از نظر عقلى، قبيح است كه مفضول، مقتدا و اسوه‏ى فاضل و افضل قرار گيرد، و چون خداوند، از هر گونه فعل قبيح و ناروايى منزه است . مى‏فهميم كه امامى كامل‏ترين فرد عصر خويش است .

پيامبران، امامان و خلفاى الهى در زمين بوده‏اند

قرآن كريم، به روشنى، اين حقيقت را بيان كرده است كه پيامبران الهى، امامان و خلقاى الهى در زمين بوده‏اند . آياتى كه خليفة الله بودن حضرت آدم ( عليه‏السلام) را بازگو مى‏كرد، پيش از اين يادآورى شد قرآن، در باره‏ى خون داوود ( عليه‏السلام) مى‏فرمايد: «يا داوود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق ولاتتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله‏» (18) ; از داوود! تو را خليفه‏ى خود در زمين قرار داديم . پس در ميان مردم، به حق . داورى كن و از خواهش نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا گمراه مى‏سازد . » .
از اين ايه به دست مى‏آيد كه حكم و داورى به حق در ميان مردم، يكى از جلوه‏ها و شئون خلافت الهى در زمين است . اين مقام، اختصاص به حضرت داوود ( عليه‏السلام) نداشته است، بلكه يكى از اهداف و شئون همه‏ى پيامبران الهى بوده است: «فبعث الله النبيين مبشرين ومنذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بينالناس فيها اختلفوا فيه‏» (19) ; خداوند، پيامبران را بشارت دهنده و بيم دهنده برانگيخت و كتاب و شريعت‏حق را با آنان فرو فرستاد تا معيار حكم در اختلافاتى بشد كه ميان مردم رخ مى‏دهد .
اصولا داوود ( عليه‏السلام) از آن نظر داراى مقام خلافت الهى بود كه از پيامبران و هاديان الهى بود . بنابراين، مقام خلافت الهى وى، از ويژگى‏هاى او به شمار نمى‏رود او، از آن جهت كه يكى از پيامبران در برگزيندگان خداوند است، داراى چنين مقامى ست‏بنابراين، عموم پيامبران الهى، خلفاى خداوند در زمين بوده‏اند .
قرآن كريم، در سوره‏ى انعام پس از آن كه شمارى از پيامبران را نام مى‏برد، مى‏فرمايد: «واجتبنياهم وهديناهم الى صراط مستقيم، ذالك هدى الله يهدى به من يشاء من عباده (20) » ; آنان را برگزيديم و به راه راست هدايت كرديم . اين هدايت (خاص) خداوند است كه هر كس از ديدگان خود را كه بخواهد، به آن هدايت مى‏كند .
قرآن سپس مى‏افزايد: «اولائك الذين آتيناهم الكتاب والحكم والنبوة (21) » ; آنان، كسانى‏اند كه كتاب اسمانى و مقام حكم و داورى در ميان مردم و مقام پيامبرى را به كه آنان عطا كرده‏ايم .

خلافت الهى و امامت‏بشر

از ديدگاه قرآن كريم، كسانى شايستگى آن را دارند كه امامت و پيشوايى بشر را عهده‏دار شوند كه به مقام خليفة اللهى برسند; يعنى، مقام امامت و پيشواى بشر، ريشه در مقام خلافت الهى دارد . قرآن كريم، در باره‏ى حضرت داوود ( عليه‏السلام) نخست از مقام خلافت الهى او ياد مى‏كند، آن‏گاه از منصب حكومت و داورى وى: «يا داوود انا جعلناك خليفة فى الارضى فاحكم بين الناس بالحق‏» و در باره‏ى عموم پيامبران يم فرمايد: «ما، آنان را برگزيديم و هدايت ويژه‏ى خود را در اختيار آنان قرار داديم، آن گاه كتاب آسمانى و مقاله نبوت و منصب حكم و داورى ميان مردم را به آنان داديم .» : «واجتبيناهم وهديناهم الى صراط مستقيم . . . اولائك الذين آتيناهم الكتاب والحكم والنبوة‏»
از اين آيات، به روشنى، به دست مى‏آيد كه مقام و منصب امامت و رهبرى بشه، مقام خلافت الهى و نبوت، موهبتى الهى است و و با جعل و نصب الهى تعيين مى‏شود، نه با انتخاب و گزينش بشر . در باره‏ى حضرت ابراهيم ( عليه‏السلام) آمده است: «واذا ابتلى ابراهيم ربه بكلمات قاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما (22) » ; آن گاه كه پروردگار ابراهيم او را با كلمات (آزمون‏هايى) امتحان كرد، و ابراهيم به صورت كامل از عهده‏ى آن آزمون‏ها بر آمد، خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم .» .
قرآن كريم درباره‏ى پيامبران بنى‏اسرائيل مى‏فرمايد: «وجعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبورا و كانوا باياتنا يوقنون (23) » ; برخى از بنى‏اسرائيل را امامانى قرار داديم كه تا مدرم را به امر ما هدايت كنند . اين مقام را آن گاه به آنان داديم كه در راه دين پايدارى كردند و به ايات ما يقين آوردند .
در جاى ديگر، درباره‏ى ابراهيم، اسحاق و يعقوب مى‏فرمايد: «ووهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين وجعلناهم ائمة يهدون بامرنا (24) » ; اسحاق و يعقوب را به ابراهيم عطا كرديم و همگى را از صالحان قرار داديم و آنان را امامانى قرار داديم كه مردم را به امر ما هدايت كنند .
از آيات ياد شده، اين مطلب به دست آمد كه پيامبران الهى، مقامات و شئون زير را دارا بوده‏اند:
1 - خلفاى الهى در زمين بوده‏اند;
2 - از مقام نبوت و وحى برخوردار بوده‏اند;
3 - مقاله رسالت و ابلاغ پيام‏هاى الهى را به بشر داشته‏اند;
4 - امامان و پيشوايان بشر بوده‏اند .

استمرار امامت و خلافت الهى پس از پيامبران

از مقامات و شئون ياد شده، دو مقام نبوت و رسالت از ويژگى‏هاى پيامبران بوده است و با ختم نبوت و رسالت، كسى داراى خيال مقامى نخواهد بود، اما مقام خلافت و امامت، از ويژگى‏هاى پيامبران به شمار نمى‏رود; چرا كه از يك سو خليفه‏ى خداوند در زمين، فلسفه‏ى وجودى آفرينش آسمان‏ها و زمين است، و از سوى ديگر، افراد بشر در مسير بندگى و عبادت خداوند و رسيدن به كمال مطلوب و سعادت برين، به امام و پيشوايى الهى كه هدايت كننده‏ى آنان باشد، نيازمندند .
به عبارت آمد، خلافت الهى در زمين، و امامت و رهبرى بشر، ؤ به عصر و زمان خاصى اختصاص ندارد . تا زمين باقى است و حيات دنيوى ادامه دارد و بشر در حيات دنيوى به سر مى‏برد، خلافت و امامت الهى، به مقتضاى حكمت و هدايت الهى، ضرورت دارد .
اين مطلب كه امامت‏به عنوان مقام و منصب الهى، پيوسته در ميان بشر ادامه خواهد داشت، از قرآن نيز به روشنى استفاده مى‏شود . يكى از آن آيات، آيه‏ى شريف مربوط به امامت‏حضرت ابراهيم ( عليه‏السلام) است; زيرا، در اين آيه، پس از آن كه خداوند مقام امامت را به آن حضرت اعطا مى‏كند، ابراهيم ( عليه‏السلام) آن را براى برخى از فرزندانش درخواست مى‏كنند، ولى خداوند در پاسخ او مى‏فرمايد: «لاينال عهدى الظالمين‏» ; يعنى امامت - كه عهدى است الهى - نصيب ظالمان از ذريه‏ى ابراهيم نخواهد شد، و تنها به آن دسته از ذريه و فرزندان او اختصاص دارد كه از هر گونه ظلم و ستمى منزه و پيراسته‏اند و از مقام صمت‏برخوردارند . بنابراين، تا هنگامى كه ذريه‏ى حضرت ابراهيم در دنيا باقى‏اند، مقاله و منصب امامت در معصومان از ذريه‏ى او ادامه خواهد يافت .
اين مطلب، از آيات ديگرى كه مربوط به حضرت ابراهيم ( عليه‏السلام) است، به دست مى‏آيد: «واذ قال ابراهيم لابيه وقومه اننى براء مما تعبدون × الا الذى فطرنى فانه سيهدين × وجعلها كلمة باقية فى عقبه لعلهم يرجعون (25) » ; آن گاه كه ابراهيم به پدر و قوم‏اش گفت: «من، از آن چه شما پرستش مى‏كنيد، بيزارى مى‏جويم، مگر از پرستش آن كسى كه مرا آفريده و مرا هدايت‏خواهد كرد .» ، و خداوند، آن هدايت را حقيقتى جاودانه در نسل او قرار داد، شايد گمراهان (با وجود چنين هدايتى) به سوى خداوند باز گردند .
روشن است كه جمله‏ى «فانه سيهدين‏» بر هدايت ويژه‏اى از جانب خداوند دلالت مى‏كند . كه فراتر از هدايت فكرى و عقلانى است، اين هدايت، همان هدايت ويژه‏اى است كه حضرت ابراهيم ( عليه‏السلام) به واسطه‏ى آن، به مقام امامت رسيد . آن هدايت، از جمله‏ى «انى جاعلك للناس اماما» به دست مى‏آيد . خداوند، اين هدايت ويژه را در خاندان او، براى هميشه قرار داده است و فلسفه‏ى آن، اين است كه هدايت‏كننده‏ى بشر به راه حق باشد تا افراد بشر با بر خوردارى از چنين هدايت الهى به صراط مستقيم حق باز گردند .
اين مطلب كه از تامل در ايات به دست مى‏آيد . در احاديثى كه از ائمه‏ى اهل البيت ( عليهم‏السلام) روايت‏شده نيز وارد شده است . در اين روايات، «كلمه باقيه‏» به امامت تفسير شده است كه در اهل بيت پيامبر اكرم ( عليهم‏السلام) و در ذريه‏ى امام حسين ( عليه‏السلام) تا قيامت ادامه خواهد داشت . (26)
آيه‏ى ديگرى كه بر ادمه‏ى امامت‏حق تا روز قيامت دلالت مى‏كند، اين ايه است كه مى‏فرمايد: «يوم ندعوا كل اناس بامامهم فمن اولى كتابه بيمينه فاولائك يقرؤون كتابهم ولايظلمون فتيلا × ومن كان فى هذه اعمى فهو فى الآخرة اعمى واصل سبيلا (27) » ; روز قيامت، هر گروهى را با امام‏شان فرا مى‏خوانيم . كسانى كه نامه‏ى عمل آنان به دست راست‏شان داده شود، نامه‏ى خود را مى‏خوانند . و كم‏ترين ظلمى به انان نخواهد شد . (پاداش عمل خود را كاملا دريافت مى‏كنند) و هر كس در دنيا نابينا باشد (امام حق را نشناسد)، در آخرت نام نابينا و گمراه‏تر خواهد بود .
مفاد دو آيه‏ى ياد شده، اين است كه روز قيامت، انسان‏ها به صورت گروه گروه و دسته دسته، وارد صحراى محشر خواهند شد تا سرنوشت آنان از نظر سعادت و شقاوت و بهشت و دوزخ، روشن گردد . براى تحقق اين هدف، افراد را با امام و پيشواى آنان دسته‏بندى مى‏كنند و در محكمه‏ى عدل الهى، در قيامت‏حاضر مى‏سازند . آن گاه نامه‏ى كسانى كه در دنيا از امام حق پيروى كرده‏اند، به دست راست‏شن داده مى‏شود و آنان پاداش اعمال خود را به طور كامل دريافت مى‏كنند . اينان، اهل نجات و رستگارى خواهند بود . كسانى كه در نيا، چشم حقيقت‏بين آنان كور بوده است و امام حق را نشناخته‏اند و از او پيروى نكرده‏اند، در قيامت از رستگارى و سعادت بر ين محروم خواهند بود .
از آن چه گفته شد، روشن شد كه مقصود از «امام‏» در آيه‏ى مزبور، اعم از امام حق و باطل است، ولى در هر حال، مفاد ايه، اين است كه امام حق تا قيامت در بين بشر باقى خواهد بود . البته، پيوسته، در برابر امام حق، امام باطلى هم وجود خواهد داشت .
با توجه به بحث‏هاى گذشته، روشن شد كه امام حق، كسى است كه امامت‏اش از مشيت و جعل الهى ناشى گردد . او، كسى است كه از مقام خلافت الهى برخوردار است و اسرار و حقايق مربوط به آفرينش انسان و جهان را مى‏داند و در طول حيات خود، ظلم و گناه نمى‏كند: «لاينال عهدى الظالمين (28) » .
مطلب ياد شده، در احاديث اهل بيت ( عليهم‏السلام) نيز بيان شده است . امام صادق ( عليه‏السلام) روايت‏شده كه فرمود: «لايترك الارض بغير امام يحل حلال الله ويحرم حرامه; زمين، هرگز، به دل امامى كه حلال خداوند را حلال و حرام خداوند را حرام سازد، نخواهد بود .» ; يعنى، وجود امام، براى شناخت درست احكام الهى، پيوسته ضرورت دارد . آن‏گاه امام ( عليه‏السلام) فرمود: «اين مطلب، مفاد آيه‏ى كريمه‏ى «يوم ندعو كل اناس بامامهم‏» است امام ( عليه‏السلام) در پايان، به حديث نبوى معروف «من مات بغير امام مات ميتة جاهلية‏» استشهاد كرده است .
ضرورت وجود امام و حجت‏خداوند در زمين، در احاديث ائمه‏ى طاهر ( عليهم‏السلام) به صورت مكرر و مؤكد، بيان شده است . در شب‏هاى گذشته، نمونه‏هايى را يادآور شديم . در اين روايت، بر نكات ديده تاكيد شده است .
1 - وجود امام و پيشواى الهى، در هر زمان، امرى است ضرورى و اجتناب‏ناپذير .
2 - پيشوايان و حجت‏هاى الهى، خلفاى خداوند در زمين‏اند: «اولائك فى خلفاء الله في ارضه‏» .
3 - حجت‏ها و رهبران الهى، كامل‏ترين انسان‏هاى عصر خويش‏اند .
4 - رهبران و حجت‏هاى خداوند، فلسفه‏ى آفرينش انسان و جهان به شمار مى‏روند . (29)

پاسخ به يك اشكال

از آيه‏ى «واذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما» (30) به دست مى‏آيد كه ابراهيم خليل ( عليه‏السلام) پس از مقام نبوت و رسالت . به مقام امامت رسيده است، از اين روى بايد گفت، مقام امامت، بالاتر و برتر از مقام نبوت و رسالت است .
گواه بر اين كه مقام امامت پس از مقاله نبوت و رسالت‏به وى اعطا شده، اين است كه آزمون‏هايى كه خداوند ابراهيم ( عليه‏السلام) را به آن‏ها آزمود، در دوران نبوت و رسالت او بوده است، مانند احتجاج او با پرستندگان ستارگان و ماه و خورشيد، و احتجاج او با آذر و نمرود، و نيز جريان ذبح فرزندش اسماعيل .
گذشته از اين، در احاديثى كه از اهل بيت ( عليهم‏السلام) روايت‏شده، به اين مطلب تصريح شده است كه خداوند، مقام امامت را پس از مقام نبوت و رسالت‏به ابراهيم ( عليه‏السلام) اعطا كرده است . در حديثى از امام صادق ( عليه‏السلام) روايت‏شده كه فرمود: «خداوند، پيش از آن كه ابراهيم را به نبوت برگزيند، به بندگى خويش برگزيد، و پيش از آن كه او را به رسالت‏برگزيند، به نبوت برگزيد، و پيش از آن كه او را به عنوان خليل خود برگزيند، به رسالت‏برگزيد، و يكى از آن كه مقام امامت را به او عطا كند، او را به عنوان خليل خويش برگزيد، (31) پس از آن كه آن مقامات براى او حاصل گرديد . فرمود: انى جاعلك للناس اماما .» .
در احاديث ائمه‏ى طاهر ( عليهم‏السلام) تفاوت نبى و رسول به اين دانسته شده است كه نبى، فرشته‏ى وحى را در خواب مى‏بيند، و رسول، فرشته را بيدارى مشاهده مى‏كن . با توجه به اين تفاوت و مراتب ياد شده درباره‏ى خوب ابراهيم (نبوت، رسالت، خلت، امامت) از آيات قرآن به روشنى به دست مى‏آيد .
آيه‏ى «واذكر فى الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا، اذ قال لابيه يا ابت لم تعبد ما لايسمع ولايبصر ولايغنى عنك شيئا (32) » بر مقام نبوت حضرت ابراهيم ( عليه‏السلام) دلالت مى‏كند .
آيه‏ى «ولقد جاء ت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا سلاما قال سلام (33) » بر مقام رسالت ابراهيم دلالت مى‏كند . اين، در دوران بزرگ‏سالى حضرت ابراهيم ( عليه‏السلام) بوده است، آن‏گاه‏تر كه از پدر و قوم خود را جدا شده بود .
آيه‏ى «واتبع ملة و ابراهيم حنيفا واتخذالله ابراهيم خليلا (34) » مقام خلت ابراهيم است كه پس از آن كه داراى مقام رسالت‏بود و شريعت‏حنيف به او وحى شده بود، به ان دست‏يافت .
آن‏گاه‏تر از همه‏ى امتحانات الهى سرافراز بيرون آمد، مقام به امامت رسيد (35) .
با توجه به مطلب ياد شده، شى و اشكالى كه در اين جا مطرح مى‏شود، اين است كه «مفاد بحث‏هاى پشين، اين شد كه پيامبران الهى، امامان و پيشوايان بشر بوده‏اند; يعنى، در عين اين كه داراى مقام نبوت و راسلت‏بوده‏اند، مقام امامت نيز داشته‏اند، در اين صورت، مى‏توانى مقام رسالت را از نبوى، و مقام امامت رااز آن دو جدا ساخت‏» .

پاسخ

در مطلب ياد شده كه هر دو از قرآن كريم به دست مى‏آيند، با هم ناسازگار نيستند; چرا كه آن‏چه از آيات دسته‏ى نخست (آياتى كه بر امامت پيامبران الهى دلالت دارند) به دست مى‏آيد، جز اين نيست كه پيامبران الهى، داراى مقام امامت نيز بوده‏اند، اما اين كه اين مقام در چه زمانى به آنان اعطا شده است، از اين آيات، چيزى به دست نمى‏آيد . اين طلب، از آيات مربوط به امامت ابراهيم ( عليه‏السلام) و نيز احاديث‏ياد شده به دست مى‏آيد . مطابق اين ايات و روايات، مقام امامت، پس از امقام نبوت و رسالت، پيامبران الهى اعطا شده است .
توضيح اين كه مقام نبوت، يعنى اين كه فردى به عنوان پيامبر الهى برگزيده شده و مخاطب وحى نبوت قرار گرفته است . او، با داشتن چنين مقامى، از حقايق و اخبار غيبى خبر دارد . اما هنوز به مقام ابلاغ شريعت الهى به بشر برگزيده نشده است . فى‏المثل، پيامبر گرامى اسلام، تا قبل از آل كه به مقام رسالت‏برگزيده شود (قبل از چهل سالگى) از مقا نبوت برخوردار بود .
بنابراين، مقام رسالت، مقامى است كه پيامبر، ماموريت ابلاغ شريعت الهى را به بشر عهده‏دار مى‏گرد و سرانجام، به مقام امامت مى‏رسد; يعنى، مقامى كه در انديشه‏ى و گفتار و رفتار، مقتداى بشر مى‏گردد، چه آن چيزى را كه به عنوان وحى براى بشر فرا مى‏خواند، و چه آن چيزى را كه به عنوان تفسير و تبيين وحى الهى به آنان مى‏آموزد; چرا كه امامت، به معناى مقتدا بودن فردى براى ديگران در گفتار و رفتار است . (36)
بديهى است همه‏ى پيامبرانى را كه خداوند براى هدايت و رهبرى بشر فرستاده است، مقامات سه گانه مزبور را داشته‏اند همان‏گونه كه همگى خلفاى الهى در زمين بوده‏اند .
البته، همان‏طور كه قرآن كريم تصريح كرده است، پيامبران، از نظر فضايل و كمالات وجودى، متفاوت بوده‏اند . مثلا فرموده است: «تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض (37) » نيز فرموده است: «ولقد فضلنا بعض النبيين على بعض (38) » .
آرى، پيامبران الهى، از اين جهت كه از هدايت ويژه، يعنى هدايت‏بى‏واسطه‏ى الهى برخوردار بوده‏اند، بر همه‏ى كسانى كه فاقد چنين هدايت ويژه‏اى بوده‏اند، برترى داشته‏اند: «وكلا فضلنا على العالمين (39) » پيامبران را بر همه‏ى جهانيان برترى داديم .
مقصود از «العالمين‏» كسانى‏اند كه فاقد ويژگى هدايت‏بى واسطه‏ى الهى بوده‏اند . از اين روى، اگر با دلائل عقلانى يا وحيائى اثبات شود كه غير از پيامبران نيز از چنين هدايت ويژه‏اى برخوردار بوده‏اند، افضليت پيامبران به آنان از اين جهت (هدايت‏بى‏واسطه الهى) اثبات نخواهد شد . (40) بررسى جوانب اين مسئله، به حال ديگرى نياز دارد .

بخش دوم - امامت و هدايت

يكى از نقش‏ها و اهداف اساسى امامت، هدايت افراد بشر است . پيش از آن كه به بررسى نقش هدايت‏كنندگى امام از ديدگاه قرآن كريم بپردازيم، لازم است تعريف هدايت و كابردهاى قرآنى آن را بيان كنيم .

تعريف هدايت

واژه‏ى «هدايت‏» ، مصدر و به معناى «راهنمايى و ارشاد» است . (41) به گفته‏ى برخى از واژه‏شناسان، هدايت، راهنمايى همراه با لطف و مهربانى است . (42) اين واژه، در زبان عربى هم به صورت متعددى به كار رفته است و هم به صورت لازم . گونه‏ى دوم، با حرف «الى‏» يا «لام‏» متعددى مى‏شود . آيه‏ى «اهدنا الصراط المستقيم (43) » از گونه‏ى نخست و آيه‏هاى «والله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم (44) » و «ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم (45) » از گونه‏ى دوم است .
هدايت، به معناى «پيمودن راهى كه انسان را به مقصد مى‏رساند» نيز به كار رفته است . (46) در اين كاربرد، اين واژه، لازم است نه متعدى و به معناى «هدايت‏يافتن‏» است و نه «هدايت كردن‏» وقتى گفته شود: «هدى الرجل‏» ، معناى آن اين است كه «آن مرد هدايت‏شد» . (47) به عبارت ديگر، كلمه‏ى «هدى‏» در اين كاربرد با كلمه‏ى «اهتدى‏» برابر است .

انواع هدايت در قرآن

واژه‏ى هدايت در قرآن كريم كاربدهاى گوناگونى دارد:
1 - هدايت تكوينى; چنان كه فرموده است: «ربنا الذى اعطى كل شى‏ء خلقه ثم هدى (48) » (حضرت موسى ( عليه‏السلام) به فرعون گفت) ; پروردگار ما، كسى است كه هر چيزى را آفريده و او را هدايت كرده است .
نيز فرموده است: «الذى قدر فهدى‏» (49) ; آفريدگارى كه هر چيزى را كه افريد، به اندازه افريد و او را هدايت كرد .
2 - هدايت تكوينى عموم بشر; چنان كه فرموده است: «ونفس وماسواها، فالهمها فجورها وتقواها (50) » ; سوگند به نفس و آن كه او را بياراست، آن گاه پليدى‏ها و پاكى‏ها را به او الهام كرد .
اين هدايت، همان هدايت فطرى بشر است كه به واسطه‏ى عقل و وجدان در نهاد انسان قرار داده شده است و از قلمرو اختيار و اكتساب انسان بيرون است .
3 - هدايت تشريعى; اين هدايت، از طريق شريعت‏هاى آسمانى و پيامبران و هاديان الهى تحقق يافته است . قرآن كريم، در باره‏ى پيامبر اكرم ( صلى‏الله عليه‏و آله‏وسلم) مى‏فرمايد: «وما منع الناس ان يومنوا اذ جاءهم الهدى (51) » ; چه چيزى مردم را مانع شده است كه آن گاه كه هدايت ما به سوى آنان آمد، به او ايمان بياورند .
درباره‏ى تورات مى‏فرمايد: «وجعلناه هدى لنبى اسرائيل (52) » ; تورات را هدايت كننده‏ى بنى‏اسراييل قرار داديم .
درباره قرآن مى‏فرمايد: «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس (53) » ; ماه رمضان، ماهى است كه قرآن براى هدايت‏بشر در آن نازل شد .
هدايت تشريعى نيز همانند هدايت تكوينى فطرى، عموميت دارد و به فرد يا گروه خاصى اختصاص ندارد: «ولكل قوم هاد (54) » .
4 - هدايت تكوينى خاص; از قرآن، به دست مى‏آيد كه گروهى از انسان‏ها، از گونه‏اى هدايت تكوينى خاص بهره‏مند مى‏گردند . آنان دو دسته‏اند:
الف) پيامبران و برگزيدگان (انسان‏هاى معصوم) ;
ب) صالحان و پرهيزگران .
قرآن كريم، پس از ذكر نام عده‏اى از پيامبارن مى‏فرمايد: «واجنبيناهم وهديناهم الى صراط مستقيم × ذالك هدى الله يهدى به من يشاء من عباده (55) » ; آنان را برگزيديم و به راه راست هدايت كرديم . اين هدايت ويژه‏ى خداوند است كه هر يك از بندگان خود را كه بخواهد از آن بهره‏مند مى‏سازد .
در باره‏ى مؤمنان و صالحان مى‏فرمايد: «انك لاتهدى من احببت ولكن الله يهدى من يشاء و هو اعلم بالمهتدين (56) » ; تو، كسانى را كه دوست‏دارى هدايت‏شوند، هداتى نمى‏كنى، لكن خداوند هر كس را كه بخواهد هدايت مى‏كند، و او به هدايت‏جويان داناتر است .
نيز مى‏فرمايد: «ليس عليك هداهم ولكن الله يهدى من يشاء (57) » .
تفاوت دو نوع هدايت ويژه‏ى مزبور، در اين است كه هدايت ويژه‏ى پيامبران و برگزيدگان (معصومان) آفرينش آنان همراه است; يعنى; ذات و جوهر روح آنان امر چنان صفا و طهارت تكوينى برخوردار است كه نور هدايت از نخستين لحظه‏هاى خلقت در نهاد آنان پرتوافكن مى‏شود و آنان از مصونيت و طهارت تكوينى و موهبتى بهره‏مندند، ولى مؤمنان و صالحان، از چنين هدايت تكوينى برخوردار نيستند، اما پس از طى مقدمات و مراحلى، شايستگى دريافت آن را پيدا مى‏كنند و خداوند، آن را به آنان اعطا مى‏كندك «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا وان الله لمع المحسنين (58) » ; آنان را كه در راه ما (با نفس خود) جهاد كردند، به راه‏هاى خويش هدايت مى‏كنيم و خداوند با نيكوكاران است .
در جاى ديگر فرموده است: «يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ويخرجهم من الظلمات الى النور باذنه ويهديهم الى صراط مستقيم (59) » ; خداوند، به واسطه قران و پيامبر، كسانى را كه رضايت او را برگزنيند به راه‏هاى امنيت و سعادت هدايت مى‏كند و با اذن خاص خود، آنان را از ظلمت‏ها به نور بيرون مى‏برد و به طراط مستقيم هدايت مى‏كند .

امامت و هدايت ويژه

قرآن كريم، آن گاه كه از امامت‏سخن گفته است، از هدايت ويژه‏اى ياد كرده است . هدايتى كه با امر الهى تحقق مى‏يابد!
«وجعلناهم ائمة يهدون بامرنا (60) » ; آنان (ابراهيم و اسحاق و يعقوب) را امامانى قرار داديم كه مدرم را به امر ما هدايت كنند .
«وجعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا (61) » از بنى‏اسرائيل . امامانى را قرار داديم تا به امر ما هدايت كنند .
قرآن، در باره‏ى امر الهى فرموده است: «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون، فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى‏ء (62) » ; امر خداوند، چنان است كه هر گاه آفرينش چيزى را اراده كند، به ان مى‏گويد: «باش‏» ، پس موجود مى‏شود . پس منزه است كسى كه ملكوت هر چيزى به دست او است .
روشن است كه مقصود از كلمه‏ى «امر» در اين آيه، امر لفظى با واژه «كن‏» و مانند آن نيست، بلكه مراد از آن، شان خداوند در افرينشى موجودات، اين است كه هر گاه اراده‏ى حتمى او به آفرينش چيزى تعلق پيدا كند، به محض اين كه افاضه و ايجاد از جانب او تحقق يابد، آن شى‏ء، موجود خواهد شد; يعنى، فاعليت‏خداوند، مطلق و تام است و مشروط به چيزى جز ذات و صفات ذاتى او نيست‏بدين جهت استبعاد منكران معاد در باره‏ى زنده شدن دوباره‏ى اجزاى متلاشى شدن بدن مردگان، وجهى ندارد; زيرا، ملكوت همه چيز، در قبضه‏ى‏ى قدرت خداوند قرار دارد .
مقصود از ملكوت، اصل و نهاد و نهان هر چند است; يعنى، اشيا، داراى جنبه‏اى ملكى و ظاهرى‏اند كه با چشم ظاهرى و ديگر ادراكات حسى، قابل مشاهده و ادراك‏اند، و داراى جنبه‏اى ملكوتى و باطنى‏اند كه از طريق حواس نمى‏توان آن را درك كرده بلكه با ديگان عقل، و بالاتر از آن، با ديدگان قلب، مى‏توان آن را شناخت، و سناخت راستين آن، در گرو آن است كه حجاب‏اى وهم و خيال و غريزه و شهوت، كنار زده شود، و آن، جز با عنايت ويژه‏اى از جانب خداوند، ممكن نخواهد بود .
آن كس كه ملكوت اشيا را به خوبى درك كند، از اصحاب يقين خواهد بود . در باره‏ى حضرت ابراهيم ( عليه‏السلام) مى‏فرمايد: «وكذالك نرى ابراهيم ملكوت السماوات والارض وليكون من الموقنين (63) »
قرآن كريم در جاى ديگر در باره‏ى امر الهى مى‏فرمايد: «وما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر (64) » ; امر ما، يكى بيش نيست، و (آن هم) چونان اشاره‏ى چشم است; يعنى در، امر الهى كه تحقق هر چند به آن بستگى دراد - و آن، عبارت است از امر تكوينى ايجادى كه هستى هر چيزى را به آن اعطا مى‏كند - تعدد و تكثر و تغيير و تدريج راه ندارد، و اين، در حال است كه موجودات مكانى و زمانى، در بستر تدريج و تغيير، محقق مى‏يابند . اين آيه نيز به گونه‏اى، جنبه‏ى باطنى و ملكوت اشيا را كه همان عالم امر است - بيان مى‏كند در مقابل جنبه‏ى ظاهرى موجودات كه عالم ملك و شهود نام دارد .
با توجه به نكات ياد شده، مى‏توان هدايت‏كنندگى امام به امر خداوند را به درستى تصوير كرد . امام، با استناد به امر ملكوتى خداوند كه به اذن پروردگار بدان دست‏يافته است، در ذهن و روح انسان‏هاى مستعد هدايت، تصرف مى‏كند و آنان را به كمال مطلوب مى‏رساند . اين هدايت، در ارائه‏ى طريق و نشان دادن راه، يعنى بيان معارف و احكام الهى به بشر خلاصه نمى‏شود . البته آن كس كه از مقام امامت‏برخوردار است، طبعا، در حوزه‏ى شناخت معارف و احكام دين نيز سرامد ديگران است و راى و نظر او، معيار حق و باطل به شمار مى‏رود، اما آن چه در ايات ياد شده، در باره‏ى امامت مورد نظر است، هدايتى فراتر از ارائه‏ى طريق است; يعنى، هدايتى است تكوينى كه به امر و اذن تكوينى و خاص خداوند انجام مى‏گيرد . پيامبرانى كه در اين آيات از آبان ياد شده است، بلكه عموم پيامبران و رسولان الهى، علاوه بر مقام نبوت و رسالت - كه به دريافت معارف و احكام الهى و ابلاغ آن‏ها به بشر مربوط مى‏شود و نقش هدايت‏كنندگى تشريعى را دارد - از مقام امامت و هدايت‏كنندگى تكوينى و خاص نيز بهره‏مند بوده‏اند . رسيدن به اين مقام، در گرو امتحانات خاص و معرفت و شناختى ويژه بوده است درباره‏ى حضرت ابراهيم ( عليه‏السلام) مى‏فرمايد: «واذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك الناس اماما (65) »
نيز مى‏فرمايد: «وكذالك نرى ابراهيم ملكوت السماوات والارض وليكون من الموقنين (66) »
از دو آيه‏ى ياد شده، به روشنى به دست مى‏آيد كه ابراهيم خليل ( عليه‏السلام) آن گاه به مقام والاى امامت رسيد كه از يك سوى مورد امتحانهايى ويژه‏ى الهى قرار گرفت و از همگى سربلند بيرون آمده و از سوى ديگر، خداوند، ملكوت آسمان‏ها و زمين را به امر نشان داد و رو به مقام يقين نايل گرديد .
بنابراين، جمله‏ى «يهدون بامرنا» در ايات امامت، به روشنى بر اين حقيقت دلالت مى‏كند كه هدايت هدايت‏يافتگان، از طريق ولايت و تصرف تكوينى امام و به اذان و امر ملكوتى خداوند تحقق مى‏پذيرد . (67)

اشكال

در ادامه‏ى آيه‏ى هفتاد و سوم از سوره‏ى انبيا، پس از آن كه از مقام امامت ابراهيم و اسحاق و يعقوب ( عليهم‏السلام) سخن گفته شده، فرموده است: «و اوصينا اليهم فعل الخيرات واقام الصلاة و ايتاء الزكاة وكانوا لنا عابدين‏» ; به آنان انجام دادن خيرات و برپا داشتن نماز و دادن زكات را وحى كرديم، و آنان ما را عبادت مى‏كردند .
بر اين اساس امامت مورد نظر در اين آيه، كه با هدايت ويژه و ولايت تكوينى و اعمال و نفوس هدايت‏يافتگان ملازمه دارد، به عموم يا برخى از پيامبران اختصاص دارد و شامل ديگران نمى‏شود . از اين روى، بر ديدگاه شيعه در باره‏ى امامت دلالت نمى‏كند .

پاسخ

مقصود از وحى، با توجه به صدر و ذيل آيه، وحى تشريعى نيست، بلكه مقصود، وحى تسديدى است; يعنى، روح القدس، پيوسته پيمابران الهى را مدد مى‏رساند و علاوه بر اين كه معارف و احكام الهى را از جانب خداوند به آنان وحى مى‏كند، به اذان پروردگار، آنان را مورد تاييد ويژه قرار مى‏دهد و در نتيجه، آنان، علاوه بر اين ككه در مقام علم و معرفت معصوم‏اند، در مقام عمل نيز از صفعت عصمت‏برخوردارند، و اوامر و نواهى الهى را به صورت كامل اجرا مى‏كنند .
گواه بر اين مطلب اين است كه، هر گاه مصدر به معمول‏اش (مفعول) اضافه شد، نشانه‏ى اين است كه آن معمول، در عالم خارج، تحقق يافته است و اگر موجود اين باشد كه انجام دادن آن، مطلوب است و بايد بعدا انجام شود، مصدر، به معمول خود اضافه نمى‏شود . بلكه به جاى مصدر، فعل مضارع همراه با كلمه‏ى «ان‏» يا «ان‏» آورده مى‏شود كه آن را تاويل به مصدر مى‏برد . مثلا هر گاه گفته شود: «يعجبنى احسانك وفعلك الخير; احسان و فعل نيك تو، مرا به شگفت مى‏آورد» ، مفاد اين جمله، اين است كه احسان و كار نيكى كه انجام گرفته است، چنين اثرى دارد، ولى هر گاه گفته شود: «يعجبنى ان تحسين وتفعل الخير» ، مفاد آن، اين است كه احسان و كار نيك انجام نگرفته است، و گوينده تحقق آن را مى‏پسندد و مى‏طلبد . چنان كه خداوند فرموده است . «ان تصوموا خيرلكم (68) » .
بر اين اسا، در آياتى كه وحى تشريعى مقصود است، به جاى مصدر، فعل با كلمه ان مصدريه به كار رفته است . مانند: «امرت ان اعبد الله (69) » و «ان لاتعبدوا الا اياه (70) » و «ان اقيموا الصلاة‏» (71)
در آيه‏ى مورد بحث نيز عبارت چنين است: «واوحينا اليهم فعل الخيرات‏» . «فعل‏» كه مصدر است، به «الخيرات‏» كه معمول آن است، اضافه شده است . در اين آيه گفته شنده است: «و اوصينا اليهم ان افعلوا الخيرات‏» پس بنابر قاعده‏ى مزبور، مفاد آيه، اين است كه فعل خيرات، از پيامبران صادر شده و آنان، عملا، اقامه‏ى نماز و اتياء كرده‏اند، و اين كار با وحى تسديدى الهى تحقق يافته است . (72)
آن چه به پيامبران الهى اختصاص داشته است، وحى تشريعى است، نه وحى تسديدى; زيرا، دليلى از عقل روحى بر اين كه چنين وحى‏اى مخصوص پيامبران بوده است، در دست نيست، بلكه دلائل عقلى و نقلى مى‏گويند . امامت‏به عنوان وساطت هدايت‏باطنى الهى، امرى است كه به مقتضاى حكمت الهى كه نظام هستى را بر پايه‏ى اسباب و وسايط مناسب تقدير كرده است، لازم و ضرورى است و آن كسى كه داراى مقام امامت است، از تسديد و تاييد ويژه‏ى خداوند برخوردار است، و اين تسديد و تاييد ويژه‏ى الهى نيز به واسطه‏ى فرشته‏اى كه از عالم امر است، تحقق مى‏يابد: «و كذالك اوصينا اليك روحا من امرنا» (73) ; اين گونه، روحى را كه عالم امر ما است‏به تو وحى كرديم; يعنى، آن را با تو همراه ساختيم .
در احاديثى از اهل بيت ( عليهم‏السلام) آمده كه مقصود از آن، فرشته‏اى است‏برتر از جبرئيل و ميكاييل . آن فرشته، پيوسته پيامبر ( صلى‏الله عليه‏و آله‏وسلم) را تاييد و تسديد مى‏كرد، و پس از وى با ائمه‏ى معصوم ( عليهم‏السلام) است .
كلينى، به سند صحيح از ابى بصير روايت كرده كه گفت: «از امام صادق ( عليه‏السلام) از آيه‏ى «و كذالك اوصينا اليك روحا من امرنا» پرسيدم .» . امام فرمود: «خلق من خلق الله عزوجل اعظم من جبرئيل و ميكائيل . كان مع رسول الله نخبره و يسدده وهو مع الائمة بعده‏» (74)
در حديث ديگرى، امام ( عليه‏السلام) تصريح كرده است كه آن روح، از عالم ملكوت بوده است: «وهو من الملكوت‏» (75) .

امامت و هدايت‏بى‏واسطه

هر گاه امام، واسطه‏ى هدايت ديگر افراد بشر است، و هدايت الهى، چه به معناى ارائه‏ى طريق و چه به معناى ايصال به مطلوب، از طريق هاديان الهى (پيامبران و امامان) تحقق مى‏پذيرد، در اين صورت، آنان، خود، بدون واسطه، از هدايت الهى بهره‏مندند .
اين، مطلبى است كه به علاوه بر اين كه مقتضاى حكم عقل است، در ايات قرآن نيز مورد تاكيد واقع شده است: «افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لايهدى الا ان يهدى فمالكم كيف تحكمون (76) » ; ايا كسى كه به حق هدايت مى‏كند، سزاوارتر است كه از او پيروى شود يا كسى كه از سوى ديگران هدايت نشود، از هدايت‏بهره‏اى ندارد؟ چه گونه داورى مى‏كنيد؟
مفاد اين آيه، اين است كه تنها، كسانى شايستگى آن را دارند كه عهده‏دار هدايت ديگران گردند كه خود بدون آن كه به هدايت‏شدن از سوى كسى نياز داشته باشند، هدايت‏شده‏اند; يعنى از هدايت‏بى‏واسطه‏ى الهى برخوردارند، و آن كسى كه از چنين هدايتى برخوردار نيست، خواه گمراه باشد يا هدايت‏يافته به واسطه‏ى ديگرى شايستگى اين را كه عهده‏دار امر هدايت گردد، ندارد .
مطلب مزبور، پيش از آن كه مربوط به هدايت‏به معناى ارائه‏ى طريق باشد با هدايت‏به معناى ايصال به مطلوب، مناسبت دارد; چرا كه براى ارائه‏ى طريق آن‏چه لازم است، دارا بودن هدايت است، خواه بى‏واسطه باشد يا با واسطه، اما در هدايت‏باطنى، بايد فرد هدايت‏كننده، از مقام بالايى بهره‏مند باشد كه بتواند واسطه‏ى هدايت و ولايت تكوينى خداوند شود . (77)

نور خداوند در قلوب مؤمنان

در احاديثى كه از ائمه‏ى طاهر ( عليهم‏السلام) رويت‏شده است، از امامت‏به عنوان نورى تعبير شده است كه در قلوب مؤمنان تابش مى‏كند و پرتو آن، بسى تاب‏ناك‏تر از نور خورشيد است محدث كلينى . به مسند صحيح از ابى خالد كابلى روايت كرده كه گفت: «از امام باقر ( عليه‏السلام) در باره‏ى آيه‏ى «فآمنوا بالله ورسوله والنور الذى انزلنا (78) » پرسيدم .» . امام فرمود: «اى ابا خالد! مقصود از نور، امامان آل محمد تا روز قيامت است‏سوگند به خدا! آنان، نورى هستند كه خداوند نازل كرده است . آنان، نور خداوند در آسمان‏ها و زمين‏اند سوگند به خدا! اى ابا خالد! نور امام در دل‏هاى مؤمنان، روشنى بخشى‏تر از نور خورشيد در روز است . به خدا سوگند! امامان، دل‏هاى مومنان را نورانى مى‏سازند . خداوند، نور آنان را از هر كس كه بخواهد، باز مى‏گيرد، و در نتيجه، دل‏هاى آنان تاريك مى‏شود . به خدا سوگند! اى ابا خالد! كسى ما را دوست نمى‏دارد و ولايت ما را بر نمى‏گزيند، مگر اين كه خداوند، قلب او را پاكيزه سازد، و خداوند . قلب كسى را پاكيزه نمى‏سازد، مگر اين كه تسليم امر ما باشد . هر گاه چنين باشد، خداوند، او را از حساب سخت و فزع بزرگ در روز قيامت در امان مى‏دارد .» (79)

گستره و ژرفاى امامت

از بحث‏هاى گذشته، مى‏توان به گسترده و ژرفاى امامت پى برد . امامت را نبايد صرفا تدبير سياسى جامعه‏ى اسلامى در چهارچوب احكام الهى خلاصه كرد، همان گونه كه تنها در رهبرى دينى در سطح بيان معارف و احكام الهى و هدايت تشريعى نيز خلاصه نمى‏شود . امامت، ظاهرى بس گسترده و باطنى ثروت دارد . امامت ظاهرى ريشه در ولايت و هدايت درونى و تكوينى‏دارد . آن كس كه واسطه‏ى هدايت الهى در رساندن هدايت جويان به كمال مطلوب است، همم، پيش و بيش، از ديگران اين شايستگى را دارد كه در قلمرو هدايت تشريعى راهنماى مردم باشد و گفتار و كردارش، مقياس و معيار حق و باطل به نشمار آيد، اسوه و الگوى اخلاق و تربيت‏باشد، و بالاخره سررشته‏ى تدبير نظام سياسى و اجتماعى را در دست‏بگيرد . بدين جهت، اگر قرآنكريم، بر بعد عرفانى و باطنى امامت تاكيد ورزيده و بر هدايت‏باطنى و نهانى پاى فشرده است، نه بدان معنا است كه امامت، شان ديگرى جز اى ندارد، و رهبرى فكرى و دينى و اخلاقى و سياسى جامعه از شئون و اهداف امامت نيست‏به بلكه بدين معنا است كه بدون آن كه فردى از چنان مقام و منزلت دارايى برخوردار باشد، نخواهد توانست در ديگر قلمروهاى مربوط به هدايت و رهبرى جامعه‏ى بشرى، به گونه‏اى بايسته و ايده‏آل نقش آفرين باشد .
آن كس كه مذهب خلافت الهى بر زمين را دارد، مى‏تواند مذهب خلافت نبوى و پيشوايى امت را بر عهده بگيرد .
آن كسى كه در هدايت تكوينى و باطنى، واسطه‏ى افاضة‏ى لطف و رحمت الهى به هدايت‏جويان است، مى‏تواند در هدايت تشريعى و رهبرى دينى و اخلاق، واسطه‏ى هدايت الهى براى جامعه‏ى بشرى مى‏باشد .
آن كسى كه در شناخت مثال و جهان به مقاله «علم آدم اى اسماء» رسيده است‏خواهد توانست رهبرى عادلانه بشريت را عهده‏دار شود و هر چند و هر كس را در جاى مناسب آن بگذارد .
آن كسى كه در جهاد با نفس اماره - كه جهاد اكبر است - به پيروزى كامل رسيد، است و از مقام عصمت‏برخوردار است، شايستگى رهبرى جهاد اصغر را به وجه احسن خواهد داشت و سرانجام بايد گفت:
افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لايهدى الا ان يهدى فمالكم كيف تحكمون (80)

پى‏نوشت:

1) بقره: 124 .
2) توبه: 12 .
3) هود: 17; احقاف: 12 .
4) يس: 12 .
5) الميزان، ج 17، ص 67 .
6) بقره: 29 .
7) بقره: 22 .
8) يونس: 67 .
9) بقره/21 .
10) بقره/22 .
11) الدر المنثور، ج 5، ص 217 .
12) اصول كافى، ج 1، كتاب الحجة، باب ان الحجة لاتقوم لله الا بامام . در اين باب، سيزده حديث كه اين مطلب را مى‏رساند، نقل شده است .
13) مفاتيح الجنان، دعاى عديله .
14) بقره: 30 .
15) بقره: 31 - 32 .
16) بقره: 33 .
17) انعام: 75 .
18) ص: 26 .
19) بقره: 213 .
20) انعام: 87 - 88 .
21) انعام: 89 .
22) بقره/124 .
23) سجده: 24 .
24) انبيا: 72 - 73 .
25) زخرف: 26 - 28 .
26) در تفسير البرهان، يازده حديث كه مضمون فوق در آن‏ها بيان شده، روايت‏شده است . ر . ك: البرهان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 138 - 140 . نيز ر . ك: الميزان، ج 18، ص 106 .
27) اسراء، 71 - 72 . جهت آگاهى از تفسير اين دو آيه، به تفسير الميزان، ج 13، ص 165 - 170 رجوع شد .
28) بقره: 124 .
29) جهت آگاهى از احديث‏ياد شده به كتاب الحجة از اصول كافى، ج 1، رجوع شود . نيز مصامين ياد شده، در حكمت 147 نهج‏البلاغه بيان شده است .
30) بقره: 124 .
31) اصول كافى، ج 1، كتاب الحجة، باب طبقات الانبياء، حديث 2 .
32) مريم: 42 .
33) هود: 69 .
34) نساء: 125 .
35) تفسير الميزان، ج 1، ص 277 - 278 .
36) الامام: المؤتم به النسانا كان يقتدى بقوله او فعله، او كتابا او غير ذالك: المفردات فى غريب القرآن، ص 24، كلمه‏ى ام .
الامام: كل من اقتدى به و قدم في الامور، النبى ( صلى‏الله عليه‏و آله‏وسلم) امام الائمة، والخليفة امام الرعية، والقرآن امام المسلمين معجم المقاييس فى اللغة، ص 48، كلمة ام .
37) بقره: 253 .
38) اسراء: 55 .
39) انعام: 86 .
40) الميزان، ج 7، ص 244 .
41) مجمع البيان، ج 1، ص 27 .
42) المفردات فى غريب القرآن، ص 538، كلمه‏ى «هدى‏» .
43) حمد: 6 .
44) بقره: 213 .
45) اسراء: 9 .
46) جرجانى، التعريفات، ص 112 .
47) هدى الرجل: استرشد (المنجد) .
48) طه: 50 .
49) اعلى: 3 .
50) شمس: 7 - 8 .
51) اسراء: 94 .
52) اسراء: 2 .
53) بقره: 185 .
54) رعد: 7 .
55) انعام: 87 - 88 .
56) قصص: 56 .
57) بقره: 272 .
58) عنكبوت: 69 .
59) مائده: 16 .
60) انبيا: 73 .
61) مسجده: 24 .
62) يس: 83 .
63) انعام: 75 .
64) قمر: 5 .
65) بقره: 124 .
66) انعام: 75 .
67) الميزان، ج 1، ص 272 - 273، و ج 14، ص 304 .
68) بقره: 184 .
69) رعد: 36 .
70) يوسف: 40 .
71) انعام: 72 .
72) الميزان، ج 10، ص 305 .
73) شورا: 52 .
74) اصول كافى، ج 1، كتاب الحجة، باب الروح التى يسدد الله بها الائمة ( عليه‏السلام) حديث 1 .
75) همان، ح 2 .
76) فاطر: 35 .
77) ر . ك: الميزان، ج 10، ص 58 .
78) اصول كافى، ج 1، كتاب الحجة .
79) اصول كافى، ج 1، كتاب الحجة، ص 150، باب ان الائمة (ع) نورالله عزوجل .
80) فاطر: 35 .

مقالات مشابه

امامت در نگره قرآنی امام کاظم علیه السلام

نام نشریهالهیات و حقوق

نام نویسندهمحمدعلی مهدوی‎راد

قرآن و فلسفه امامت

نام نویسندهعلی ربانی گلپایگانی

ماهيت امامت از ديدگاه علامه طباطبايي

نام نشریهقبسات

نام نویسندهقاسم اخوان نبی